مي نوشت. در مناظره ها و نامه ها گاهي نصيحت و موعظه مي كند، خدا و قيامت و بهشت و دوزخ را يادآوري مي كند. گاهي عواقب وخيم مادي جنگ را به ياد مي آورد، و زماني شرافت و غيرت انساني را گوشزد مي كند، تا شايد خفتگان مغرور بيدار شوند، يا در چاه هلاكت افتاده اي، دست خود را به سوي او دراز كند. خلاصه ي سخن اين كه، او حجت را از هر سو بر دشمن خيره سر تمام مي كرد، كه تا ممكن است جنگ بر پا نشود و خوني ريخته نگردد. سپس هر گاه تمام اين مراحل و مقدمات سود نمي بخشيد و دشمن به خيره سري و ستيزه جويي ادامه مي داد و صف آرايي مي نمود، آماده ي جنگ مي شد و تا زماني كه دشمن دست به شمير نمي برد و تيري رها نمي كرد، اميرالمومنين در انتظار مي نشست و سربازان خود را به خونسردي و تسلط بر اعصاب توصيه مي كرد. ولي زماني كه دشمن. حمله را آغاز و به حريم اسلام و مسلمين تجاوز مي كرد، ديگر مسامحه و غفلت را روا نمي دانست، از فرصتها به مقدار مشروع استفاده مي كرد و با هوشياري و دورانديشي امور جنگ را مراقبت مي كرد. خودش در جنگ شركت مي كرد و فرزندانش را به همراه مي آورد. تاكتيكهاي جنگي را به سربازانش مي آموخت، تنبلها را سركوفت مي داد و به غيرت وا مي داشت، در سخنرانيهاي
[صفحه 3]
پر شور خويش، آنها را نامرد و مانند عروسان در حجله مي ناميد [1] و مي فرمود:
اف بر شما كه همچون گوسفندان از چوپان فرار كرده ايد [2] شما حرف مي زنيد و عمل نمي كنيد، كاش معاويه ده تن از شما را مي گرفت و يك سرباز خود را به من مي داد [3]